آنچه میخوانید بریده ای از سفرنامه جلال آل احمد به مکه مکرمه در سال 1343 (هـ .ش) با نام"خسی در میقات" است.
شنبه9فروردین
مکه
چهار و نیم صبح مکه بودیم. دیشب هشت و نیم از مدینه راه افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود که سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستارهها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک. و من هیچ شبی چنان بیدار نبودهام و چنان هشیار به هیچی زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هر چه شعر که از برداشتم خواندم ـ به زمزمهای برای خویش ـ و هر چه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظهای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که «میعاد» جای دیدار تُست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن«. و دانستم که آن زندیق دیگر میهنهای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه نیشابور گفت که کیسههای پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. این که «خود» را در آزمایشگاه اقلیمهای مختلف به ابزار واقعهها و برخوردها سنجیدن و حدودش را به دست آوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ.
و هر چه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظهای. و هر جا.